چیزی درونم را
وانمی گذارد
گندمم گویی
گرسنه ی خاک های خیال
فروافتاده
از منقاری سرخ
در شیار این شور ...
به گاهی که
خاموش می اندیشم
به انسان
غریبه نیستم
با هیچ کجای این
جهان